Özle özge arasında bin menzil vardır. Yabancı olmayan belki dost değildir. Kendilerine selam verdiğimiz kimseler var veya bize selam verenler... Bizimle aynı masanın etrafında oturur, çay içer, söyleşip gülerler. ''Siz''i ''sen''e ve ''sen''i bir hiçe dönüştürürler.
هیچکس شهری را بیدلیل نفرین نخواهد کرد.
هیچکس را نخواهی یافت که راست بگويد که شهرم را نمیشناسم.
انسان خاک را تقدیس میکند.
انسان در خاک میروید چون گیاه و در خاک میمیرد.
دستهای تو خیلی کوچک است، من در مشتم آنها را خرد میکنم. و تو دستهایت را دراز میکنی که: خردکن! اما نمیتوانی.
من آنها را میفشردم. دستهای تو نرم و نوازشگر است. به من لبخند میزنی.
- نه... هنوز درد نگرفته.
- میتوانم گریه ات بیندازم؛ اما دلم میسوزد.
دروغ میگویی! باباجان با دو انگشتش دست مرا خرد میکند.
تو همه چیز را خرد و خراب کردی.