روزهای بسیار سالهای بسیار سپری گردد و زمین همچنان بر همان مدار بچرخد. چنین باد. راستی که اما سالهای بسیار نخواهد پایید بی گمان چیزی والاتر و برتر از این همه هست نباید پنداشت که همیشه این امنیت و آرامش ملال آور و بی روح این آسایش دیرینه و دلپذیر، به همان شیوه نیم بند. لنگ لنگان به راه خود خواهد رفت!
در هیچ کاری ایستادگی نداشتم چرا چنین بودم؟ تقریباً هر کاری که در پیش می گرفتم برایم جالب بود برخی کارها سخت تر بودند، ولی راستی به این جنبه کار اهمیتی نمیدادم. حقیقتاً آدم تنبلی نیستم. به گمانم چیزی که براستی در من هست بی قراری است، تنها میخواهم همه جا بروم و همه چیز را ببینم و همه کار را در پیش بگیرم. در پی یافتن چیزی هستم. راستی همین است. در پی یافتن چیزی هستم.
از زمانی که مدرسه را ترک گفتم، در پی چیزی بودم، ولی نمی دانستم آن چیز چیست و چه خواهد بود. فقط با سرگشتگی و ناخرسندی به دنبالش میگشتم در جایی بود این چیز. دیر یا زود
می یافتمش و همه چیزش را میدانستم.